جدول جو
جدول جو

معنی تپه زا - جستجوی لغت در جدول جو

تپه زا
نوع ماهی کوچک و پهن در آب بندان ها
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بچه زا
تصویر بچه زا
ویژگی جانوری که قبل از تولد در رحم مادر رشد می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه زا
تصویر تازه زا
ویژگی آنکه تازه زاییده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتنه زا
تصویر فتنه زا
فتنه انگیز، آنکه فتنه و آشوب برپا می کند، زیبا و دل فریب
فرهنگ فارسی عمید
(تَپْ پَ زَ)
دهی از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان است که در هیجده هزارگزی شمال خاوری کوزران و دو هزارگزی رود خانه قره سو واقع است. سردسیر است و 90 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول آنجا غلات و حبوبات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و در تابستان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تپه شال یا شغال تپه نام تپه ای باشد در مازندران واقع در شمال قراتپه و تپۀ اخیر دارای 140 خانوار جمعیت است و بندرگاه کوچکی در خلیج استراباد داردکه در دو میلی شمال آن واقع و موسوم به کناره است واز قراتپه به اشرف شش میل است، (از سفرنامۀ استراباد رابینو ص 62 انگلیسی و 90 و ترجمه فارسی ص 90)
لغت نامه دهخدا
(تُ فَ)
کوه زاینده، (اصطلاح زمین شناسی) تولیدکننده کوه، جنبشها و حرکات و چین خوردگیهایی که در سطح زمین موجب پیدایش کوهها شود، (از فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کوه زایی شود
لغت نامه دهخدا
(تَرْ رَ / رِ / تَ رَ / رِ)
بستانی که همه جور تره درآ ن کارند و سبزی زار. (ناظم الاطباء). آنجا که بقولات کاشته اند. آنجا که صیفی کارند، آنجا که تره یعنی گندنا کارند:
خواجه در تره زار انسانی
هست از روی ناخوشش کسنی
خانه ای کو بود در او تنها
خانه ای باشد اندر اوکس نی.
ابوبکر خال
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
که تخم زاید. زایندۀ تخم. تخم دهنده: دوم بستوهای ماده (در فوکوس ها) که در آنها نیز رشته های زایاست. در سررشته های زایای آنها یاختۀ درشتی است که به هشت قسمت تقسیم میشود و هر یک از آنها را یک تخمه می گویند و مجموعۀ هشت یاخته را که پوستۀ ضخیمی دارد، تخمزا می گویند. هر تخمزاپس از رسیدن شکافته شده و هشت یاختۀ بهم چسبیده از آن بیرون می آید... (گیاه شناسی گل گلاب صص 154- 155)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ یَ)
طبل زن. (ناظم الاطباء). رجوع به تبیره زن شود
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ دِ)
دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل است که در پنج هزارگزی جنوب خاوری بنجار کنار راه فرعی بند کهک به زابل واقع است جلگه ای گرم و معتدل است و 447 تن سکنه دارد. آب آن از رود هیرمند و محصول آنجا غلات و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ رَ)
دهی از دهستان قلعه کری بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان است که در بیست و یکهزار و پانصد گزی خاور سنقر و کنار راه فرعی سنقر به اسدآباد واقع است کوهستانی و سردسیر است و 235 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه است و محصول آنجا غلات و حبوبات و دیمی و کتیرا است و شغل اهالی زراعت و قالیچه و جاجیم و پلاس بافی است. راه فرعی بسنقر دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ سَ)
دهی از دهستان کلباد بخش بهشهر شهرستان ساری است که در بیست و پنج هزار و پانصدگزی خاور بهشهر و یکهزار و پانصدگزی جنوب شوسۀ بهشهربگرگان واقع است. کوهستانی و جنگلی و معتدل و مرطوب است و 180 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آن برنج و غلات و مرکبات و توتون و سیگار و صیفی است و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ)
ده کوچکی از دهستان یخاب است که در بخش طبس شهرستان فردوس و در صدوهفتاد وسه هزارگزی شمال خاوری طبس واقع است. کوهستانی و معتدل است. و 14 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ کِ)
دهی از دهستان بخش میان کنگی شهرستان زابل است. که در بیست و چهار هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد و پانزده هزارگزی راه مالرو ده دوست محمد به تخت شاه واقع است. جلگه ای گرم و معتدل است و 656 تن سکنه دارد. آب آن از رود هیرمند و محصول آن غلات و لبنیات و صیفی است شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ کَ)
دهی از دهستان سنجابی شهرستان کرمانشاهان است که در دوازده هزارگزی شمال خاوری کوزران و کنار رود خانه کهناب واقع است دشتی سردسیر است و 175 تن سکنه دارد. آب آن از سراب سلطان حاجی و محصول آنجا غلات و صیفی و توتون و حبوبات و لبنیات و میوه است و سیب آن بخوبی در سنجابی مشهور است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و در تابستان اتومبیل میتوان برد. در زمستان گله داران آنجا به گرمسیر حدود قصر شیرین میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
قریه ای است فرسنگی بیشترمیانۀ شمال و مغرب اشفایقان. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چپک زن. دست زن. کف زننده. دستک زننده. آنکه دو کف دست بر هم زند ابراز شادمانی را:
زین سور به آئین تو بردند بخروار
زر و درم آن قوم که نرزند بدو تیز
از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز
سنگ و سرخ (؟) و چپه زن مسخره و حیز.
سوزنی.
رجوع به چپه و چپک و چپه زدن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
تازه زاد. آنکه بتازگی زائیده باشد خواه زن بود و یا حیوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ /کِ شَ دَ / دِ)
که بچه زاید. بچه زاینده. صفت آن جانوران که بچه زایند. (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 188)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تپره زن
تصویر تپره زن
طبل زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تره زار
تصویر تره زار
بستانی که همه جور تره در آن بکارند، سبزی زار
فرهنگ لغت هوشیار
حیوانی که تولید مثل آنها بوسیله نوزادیست که در داخل شکم مادر (رحم) قسمتی از رشد و نمو خود را پس از تشکیل تخم میگذراند. در انسان سلول تخم پس از تشکیل تخم مدتی بالغ برنه ماه رشد خود را در داخل رحم میگذراند. یا بچه زایان
فرهنگ لغت هوشیار
زنده زا
متضاد: تخم زا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زائو، نوزا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بحران زا، ناآرامی زا، ناآرام کننده
متضاد: تنش زدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وهم انگیز، اوهام زا
متضاد: توهم زدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تله ای که از دم اسب بافته شود
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی شبیه اسفناج که در آش ریزند، گیاه سلف
فرهنگ گویش مازندرانی
نخ مخصوص تله ی پرندگان که از دم اسب بافته شود
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا تپه، بالای بلندی، مزرعه ای در شمال بالا جاده که زمانی
فرهنگ گویش مازندرانی
اول هر ماه که در باور عوام انجام بعضی از کارها در این روز
فرهنگ گویش مازندرانی
تازه زاییده
فرهنگ گویش مازندرانی
فرزندی که بلافاصله پس از فرزند دیگر به دنیا آید، نهالی
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند بی دمبه، ناگوار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی